نقد رمان دود نوشته حسین سناپور مبتنی بر نظریه روانکاوی
خلاصه داستان:
رمان دود، یک روز از زندگی مردی است به نام حسام. از زمانی که لادن یکی از دوستانش بعد از چندین ماه بیخبری به سراغش آمده و او به خاطر حضور زهره، زنی که به تازگی با او آشنا شده و درسا دخترش که فقط یک روز در هفته در خانۀ اوست، در را به روی او باز نمیکند. اما نگرانیش برای لادن مجبورش میکند با او تماس بگیرد و مطلع شود که حال روحی خوبی ندارد. حسام نیمه شب به خانه لادن میرود و میبیند که او خودکشی کرده و در حالت نیمههشیار است. حسام هیچ کاری از دستش برنمیآید از خانه لادن خارج میشود و دچار عذاب وجدان میشود. فردای آن روز که از مرگ لادن به واسطه مهتاب، همسر قبلیاش، باخبر میشود سعی میکند فردی به نام مظفر را که از نظر حسام، مسبب مرگ لادن است بکشد. به بهانهای در یک مهمانی که مظفر حضور دارد شرکت میکند و در انتهای میهمانی مظفر را با ضربات چاقو میکشد.
مقدمه:
به باور فروید ادبیات منبع لایزالی است برای دانستنیهای جابهجاشدۀ روانکاوانه، گنجینۀ بازآفرینیهای نمادین و خیالهای نازدودنی کودکی (کوهن, 1398). تعامل ادبیات و دانستنیهای روانکاوانه تعاملی است دو سویه، هم آنگونه که فروید باور دارد، ادبیات بستری است برای فهم دنیای روان انسان، و هم از سویی دیگر، دانش روانکاوی و آنچه فروید در غالب نظریاتی بدیع از خود به جای گذاشته است، زمینهای است برای فهم دنیای روایت و نزدیکی بیشتر و تعامل عمیقتر با شخصیتهای خیالی که این تعامل نه فقط در عالم خیال، بلکه در دنیای واقعی خواننده، نقشی بیبدیل ایفا میکند.
نظریۀ روانکاوی، از جمله برای تحلیل داستانهایی که جهان درونی و ذهنی شخصیت در داستان بازنمایی شده و همچنین شخصیتهایی که از اختلالات روانی رنج میبرند، راهگشاست (پاینده, 1397). حال باید به این سوال پاسخ داد که چرا برای تحلیل رمان دود، از نظریۀ روانکاوانه یاری میجوییم؟ یا به عبارتی، چرا شخصیت اصلی این رمان، حسام، احتیاج به تحلیل روانکاوانه دارد؟ حسام آنچنان که در روایت دود بازنمایی میشود، مردی است دارای اختلالات روانی به گونهای که او را در زندگی عادی و روزمرهاش دچار مشکل کرده است، او که رتبۀ سوم رشتهاش در دانشگاه بوده است، و در گذشته با شعر و ادبیات و نقد عجین بوده است، جمعهای شعرخوانی و جلسات بحث داشته است، اکنون حدود یک سال است که تنهاست و تمام این دغدغههایش را کنار گذاشته است. توان انجام کاری به عنوان شغلی ثابت و پایدار ندارد، دچار رخوت و سرخوردگی است، بار عذابوجدان اتفاقات گذشته روی دوشش چنان سنگینی میکند که راهی برای رهایی از آن نمییابد. از همسرش، مهتاب جدا شده و احساس فاصلهای عمیق با درسا دخترش میکند. از شکلدادن رابطههایی عمیق ناتوان است، از نوعی انفعال رنج میبرد، توان حل مشکلات شخصی و شغلیاش را ندارد و در نهایت، در انتهای داستان فردی به نام مظفر را میکشد.
برای یافتن علت وضعیت روانی حسام و چرایی رفتارهای اکنون او، به خصوص قصدش برای کشتن مظفر، میبایست با کمک گرفتن از مفاهیم و روشهای روانکاوانه بتوانیم شخصیت او را تحلیل و تا حد توان زندگی گذشتۀ او را واکاوی کرد تا شاید ردپای مشکلاتی که ممکن است باعث ایجاد این تنشهای روانی در زندگی امروز او شوند را یافت. همان طور که فروید عقدۀ ادیپ را «منشا اختلالهای روانی» میداند در این نوشتار سعی داریم با تکیه بر وضعیتهای روانی حسام، و رمزگشایی از رابطه او با پدرش، ردپای عقدۀ ادیپ را در این شخصیت پیدا کرده و تلاش کنیم با کمک گرفتن از این فرضیه واکنشهای روانی او را در مواجه با رویدادهای جهان داستان توصیف کنیم.
نقد روانکاوانه رمان دود:
فروید در مطالعاتش در باب هیستری ریشه تمام مشکلات روانی انسانها را در نیاز جنسی می دید. به اعتقاد او این نیاز جنسی در تمام طول زندگی فرد مدام بازتولید میشود و فرد چه آگاهانه و چه ناخودآگاه آن را سرکوب میکند و به دلیل همین سرکوب، این نیاز خودش را در قالب هیستری نشان میدهد. از نظر او فرد مبتلا به هیستری در کودکی قربانی اغواگری فردی بزرگسال معمولا پدر شده است و این زمانی است که نمیتوانسته از خود دفاع کند. این ضربه به شکل بالقوه وارد ضمیر ناخودآگاه میشود و تا زمان بلوغ خود را نشان نمیدهد. به این معنا که تاثیر ضربه حداقل در دو مرحله خود را نشان میدهد، مرحله نخست زمان وارد شدن ضربه در کودکی است و مرحله بعد، شرایطی در بزرگسالی است که مجددا فرد در موقعیتی قرار میگیرد که تاثیرات به جا مانده از مرحله نخست بار دیگر سر باز می کنند. مفهوم «پساضربه» که در روانکاوی بسیار به آن اشاره میشود از اینجا ریشه گرفته است. به این معنی که حوادث و تجربه های تاثیرگذار و همچنین اموری که ریشه در نمودهای ذهنی امیال دارند ممکن است ابتدا کم اهمیت جلوه کنند ولی شدت تاثیراتشان بعدها در شرایط جدید روشن میشود. (پرون & پرون-بورلی, 1397).
فروید با اشاره به داستان سوفوکل –ادیپ شهریار- مفهوم عقده ادیپ را مطرح کرد و قدرت این داستان را متاثر از خاستگاه انسانی آن دانست و اعتقاد داشت که همۀ انسانها در همۀ اعصار و فرهنگها رویای از میان برداشتن پدر را به صورت پنهانی در سر میپرورانند. (فروید & پاینده, 1373).
افسانه ادیپ شهریار
ادیپ شهریار پادشاه محبوب شهر تبای است. در کودکی، تقدیر برایش اینگونه رقم خورده بوده است که پدر خود را بکشد و با مادر خویش همبستر شود. این حکم را پدر و مادرش فهمیده و برای تن ندادن به این تقدیر تصمیم به از بین بردن کودک گرفتند و او را به چوپانی سپرده بودند تا جانش را بستاند. اما چوپان توان کشتن این طفل را نداشت و کودک را به چوپانی دیگر سپرد. چوپان دوم او را نزد شاه کشور خودش می برد و او در دربار شاه رشد میکند و بزرگ میشود. او شاه را پدر و همسرش را مادر خود می پندارد. او در دوران جوانی از هاتفان به تقدیر خود آگاه میشود و از ترس گرفتار شدن به آن، از آن دیار میگریزد. در راه اتفاقی به پیرمردی میرسد و در جریان نبردی، او را میکشد و به سوی شهر تبای رهسپار میشود و طی فرآیندی شهریار آن دیار میشود و با ملکه شهر پیمان زناشویی می بنندد. پس از سالیان سال فرمانروایی بر آن شهر، طاعون در آن جا رواج مییابد و جان بسیاری را میگیرد. ادیپ علت این فاجعه را از کاهنان معبد آپولو میپرسد و در جواب میشنود که باید گناهکاری که پدر خود را کشته و با مادر خود همبستر شده است پیدا و مجازات شود. ادیپ پس از جستجوی بسیار به این حقیقت پی میبرد که آن فرد گناهکار کسی جز خود او نبوده است که آن پیرمرد یعنی پدرش را کشته و با ملکه یعنی مادرش ازدواج کرده است.
عقده ادیپ
فروید اعتقاد دارد ماندگاری افسانه ادیپ در گذر از قرنها و اعصار، به این دلیل است که انسانها هریک به نوعی به صورت ناخودآگاه این میل را در خود تجربه کردهاند. تخیل ادیپگونه که فروید اعتقاد دارد در تمامی انسانها مشترک است، تمایل فرد به مرگ پدر است و در مقابل، نیروی خویشتنداری که در برابر محقق ساختن این میل میایستد و این میل سرکوب میکند و آن را به سوی ناخودآگاه میراند (پرون & پرون-بورلی, 1397).
فروید، عقده ادیپ را به این شکل صورتبندی میکند که کودک در حدود سه یا چهار سالگی اوج رفتارهای جنسی خود را تجربه میکند، این هیجانات جنسی سپس وارد مرحله کمون میشوند که در این مرحله نیروهای روانی در برابر سائقهای جنسی ایستاده و آنها را محدود میکنند. فروید اعتقاد دارد در این مرحله، سرکوب نمودهای ذهنی امیال و تمایلات ادیپی کودکانه اتفاق میافتد. سپس در دورۀ بلوغ، بار دیگر این تمایلات وارد عمل میشوند و جنسیت فرد بزرگسال را بنا میکنند. دو دلیل مانع ادامه یافتن تمایلات ادیپی کودک قبل از ورود به مرحله کمون میشود. اول ترس از تنبیهشدن توسط والدین علی الخصوص از سوی پدر و دوم وابستگی و ناتوانی نسبی کودک. این دو عامل در برابر تمایل او به رابطۀ جنسی با اعضای خانواده میایستند و عقدۀ ادیپ سرکوب شده و به ضمیرناخودآگاه رانده میشود، به این معنا که از بین نمیرود بلکه میتواند در موقعیتی دیگر بعد از دوران بلوغ دوباره خودش را به شکلی بروز دهد. (پرون & پرون-بورلی, 1397)
بازنمایی عقدۀ ادیپ در رمان دود
در این نوشتار سعی بر آن داریم که داستان دود را با مفاهیم روانکاوانه مرتبط با میل جنسی از جمله عقدۀ ادیپ تحلیل کنیم. به این منظور باید به دنبال سرنخهایی از زندگی گذشته شخصیت اصلی رمان بوده و با کنار هم قرار دادن نشانههایی که داستان در اختیارمان قرار داده است، ریشۀ مشکلات روانی او را درک کنیم. فروید هنگام تحلیل مراجعینش، پدیدههایی را که در ظاهر علت مشکلات روانی آنهاست را نشانۀ «بازگشت امر سرکوب شده» میدانست و علت را نه در آن پدیده بلکه در اتفاقات گذشتۀ زندگی فرد میجست. و به صورت پسنگر به منبع اضطرابهای فرد دست مییافت. نشانههای «بازگشت امر سرکوب شده» در زندگی حسام، در لابهلای روایت بازنمایی میشود. استفاده از نمادهایی که نشانگر ورود حسام به ضمیر ناخودآگاه و یادآوری خاطراتی است که در حکم ضربههای روانی هستند در یافتن این ضربات به ما کمک می کنند. برای مثال در قسمتی از روایت، حسام وارد فضای زیرزمینی مترو میشود، جدا از خلق تصاویر صناعتمند از تجربۀ بودن در محیطی شلوغ و پرهمهۀ مترو، این مکان دلالت بر ورود به ضمیرناخودآگاه دارد. حسام با وارد شدن به مترو خاطرات زمان گذشته را به یاد میآورد خاطراتی که هر کدام نشانی از ضربه روانی دارد که مسبب ایجاد مشکلات روانی در اوست: «از ناپیدای این پیچِ تونل پیدا میشود، همه را سوار میکند، میرود توی ناپیدای آن پیچ. (سناپور, 1393, ص. 68)» تکرار واژۀ «ناپیدا» نمادی است به حالت ناخودآگاه و ناپیدای روان انسانی.
اولین تجربه بازگشت عقده ادیپی، در ابتدای دوران بلوغ است. در آن دوران حسام سال سوم راهنمایی است و در اوج دوران بلوغش به سر می برد. او در آن سالها، عاشق دختر همسایهشان میشود ولی پدرام برادرش که قبلا با دختری همسنوسال خودش دوست بوده، طرح دوستی با او میریزد. حسام عاشق آن دختر بوده ولی هیچ نمیگوید. حسام از پدارم خشمگین است ولی از پدرش میترسد که خشمش را بروز دهد و آن را سرکوب میکند. دختر از حسام میخواهد نامههایش را به پدرام بدهد و پدرام بدون اینکه نامههایش را بخواند آنها را آتش میزند. حسام به جای پدرام برای دختر نامه مینویسد و وقتی پدرام متوجه میشود او را توی کوچه در برابر نگاه دوستانش کتک میزند. حسام از ترس پدرش حتی نمیتواند جلو پنجره بایستد (سناپور, 1393, ص. 76). فروید در ردیابی عقده ادیپ در مراجعانش، به بازی پیچیدۀ جابجایی نقشها اشاره میکند و از خلال فهم این جابهجایی میتواند ریشههای نخستین ضربههای روانی فرد بیمار را کشف کند. در اینجا هم برای فهم اهمیت این خاطره در زمان کودکی، باید به فرآیند جابهجایی نقشها و امکان تغییر آنها تامل کرد. برادرش پدرام، طی یک فرآیند انتقال، جانشین پدر میشود. همانطور که پدر، برای کودک، در نقش والد همجنس به دلیل داشتن قدرت مردانه بیشتر، کودک را در صحنه رقابت جنسی برای دستیابی به ابژه میل جنسی یعنی مادر، شکست میدهد، در این داستان هم پدرام، جانشین نقش پدر برای حسام شده و بار دیگر او را در صحنه رقابت برای نزدیکی به اولین فرد مورد علاقهاش به کناری میراند. این تجربه، برای حسام تجدید خاطره سرکوب میل جنسی نسبت به مادر توسط پدر بوده و بار دیگر این عقده را در دوران بلوغ بازتعریف میکند. انتخاب اسم «پدرام» که بخشی از واژه «پدر» را در خود دارد، از این زاویه دلالتمند است. همانطور که فروید اعتقاد دارد، حوادث و تجربه های فرد ممکن است ابتدا کم اهمیت جلوه کنند ولی شدت تاثیراتشان بعدها در شرایط جدید روشن میشود. در این داستان هم، شاید یادآوری این خاطره در زمان نوجوانی حسام، ابتدا کم اهمیت جلوه کند ولی کنار هم قرار دادن اتفاقات به صورت زنجیرهای میتواند هر کدام اهمیتی در شکل دادن مشکلات روانی شخصیت اصلی داستان ایفا کند.
فروید عقده ادیپ را با مفهوم دیگری به نام «عقده اختگی» پیوند داده است. عقده اختگی ناظر به ترس کودک از پدر است چرا که کودک فکر میکند به دلیل تمایل به داشتن رابطه جنسی با مادر، پدر میتواند آلت تناسلیاش را از بین ببرد و یا به عبارتی او را اخته کند. این ترس کودک در شکلگیری نظریه ادیپ نقش اساسی دارد. (پرون & پرون-بورلی, 1397). فروید در مقاله داستایوفسکی و پدرکشی، رابطه پسربچه با پدرش را رابطهای دوسوگرا میداند. یعنی کودک هم به پدر خود مهر میورزد و هم تمایل به از میان بردنش را دارد چرا که او را رقیب خود می داند. پس کودک میخواهد در جایگاه پدرش قرار گیرد به دو دلیل، اول این که او را شایسته ستایش میداند و دو این که میخواهد او را از میان بردارد. اما در این فرآیند با مانعی بزرگ برمی خورد، او گمان میکند اگر بکوشد پدرش را از میان بردارد پدرش برای تنبیه او را اخته میکند بنابراین پسربچه میل به تصاحب مادر و از میان برداشتن پدر را کنار میگذارد. ناخودآگاه بودن این میل، باعث ایجاد احساس گناهکاری در کودک میشود. (فروید & پاینده, 1373)
در این داستان در خلال گفتگوهایی که حسام با پدرش دارد و در موقعیتهای مختلف آنها را به یاد میآورد میتوان دید که پدر حسام فردی سختگیر و مقتدر است و حسام در برابر او ضعیف و منفعل است: «- ]حسام[ همه حرفهاتان درست است ها، اما نمیدانم چرا نمیتوانم. یک چیزی توی دلم میگوید باید بمانی. اینجا یک اتفاقهایی قرار است بیفتد که تو هم باید باشی. پیش زن و بچهات و بقیه. میخواهم ببینم آخرش این مملکت کارش به کجا میرسد. -]پدرش[حسام چرا داری شر و ور تحویلم میدهی؟ -]حسام[عصبانی نشوید (سناپور, 1393, ص. 72)». رابطه حسام و پدرش عاطفی و صمیمی نیست برای مثال اگر به این قسمت از داستان دقت کنیم: «نه مسئله خراب کردن نیست. آخر تو که جدا شدی از زنت، میتوانستی دخترت را هم بیاوری آنجا. کار ثابت و خوبی هم که نداری. ما هم همه دیگر آنجا هستیم. باز دلیل برات بیاورم؟ عوضش هیچ دلیلی نداشت، هنوز هم ندارد که بمانی.» (سناپور, 1393, ص. 71) استفاده از واژه «زن» به جای اسم بردن از مهتاب و «دخترت» به جای «درسا» نشاندهنده غریبهبودگی پدر نسبت به حسام است. علاوه بر این، گفتههای پدر همیشه حامل نوعی احساس سرزنش وتحقیر است. میتوان نتیجه گرفت که این رابطه به دلیل مشکلاتی هیچگاه صورت صمیمانه به خود نگرفته است که بتواند عقدۀ ادیپ را به نوعی پایان بخشیده و ضربات منتج از آن را مهار کند.
از طرفی دیگر حسام پدر را شایستۀ ستایش میداند و در پی تایید گرفتن از اوست حتی هنگامی که با لادن آشنا شده است تمایل دارد پدرش به نحوی انتخابش را تایید کند. «اما دلم میخواست بابام با لادن بیشتر حرف میزد و او را آنجوری که من میشناختم میشناخت. اگر میشناخت. (سناپور, 1393, ص. 86)» این رابطه به تعبیر فروید دوسوگرا باعث میشود که حسام همیشه احساس گناهکاری درون خود داشته و بسیاری رفتارهایش متاثر از این احساس گناهکاری باشد.
هراس از اختگی علاوه بر حس گناهکاری که در فرد القا میکند، باعث ایجاد دوگانگی جنسی در او میشود به این معنا که کودک به علت ترس از تنبیهشدن به دست پدرش، سعی میکند جای مادر را گرفته و نقش مصداق عشق پدر را ایفا کند. این نقش میلش را به زنانگی و انفعال تقویت میکند. اما از سویی دیگر نقش مادر را ایفا کردن یعنی پذیرفتن اختگی چرا که از نظر کودک، زنان از قبل به واسطه تنبیهی آلت جنسیشان قطع شده و یا به عبارتی توسط فردی اخته شدهاند. پس فروید نتیجه میگیرد که هر دو سائق، عشق به پدر و تنفر از پدر در کودک سرکوب میشود. اما همانگونه که فروید همیشه تاکید میکند سرکوب به منزله از بین رفتن سائقها نیست و آنها میتوانند در موقعیتهای مختلف بازفعال شوند. (فروید & پاینده, 1373)
شخصیت حسام در بسیاری از موقعیتها نقش انفعالی داشته و از عمل فعالانه سر باز میزند. روایت مملو از بازنمایی تردیدهای او است، تردیدهای حسام نشان از عدم تمایل به عمل به صورت وسواسگونه است. اولین جمله رمان با این عبارت آغاز میشود «ظرفها را بشورم یا نه؟ اگر بشورم امروز میشود دو بار» این دوراهیهای تصمیمگیری از مسائل جزئی گرفته تا مسائل مهمتر در بیشتر اوقات در گفتگوهای درونی حسام شنیده میشود «من که نمیدانم سراغ لادن بروم یا رئیس. یه به محل کار مهتاب. یک خرده دیر کنم، باید بروم دادگستری (سناپور, 1393, ص. 62)». انفعال حسام در کمک نکردنش به لادن به اوج خود میرسد: «-نتوانستم برایش کاری بکنم. -یعنی بالاخره چی شد؟ -نمیدانم. همین هم اذیتم میکند دیشب تا حالا. -واقعا کاری نمیتوانستی بکنی؟ -نمیدانم، گمانم میتوانستم، باید میتوانستم. -حالا نمیدانی چه شده؟ -نه همین است که اذیتم میکند. -کسی نیست که ازش بپرسی؟ -نمیدانم شاید باشد. باشد هم نمیتوانم بپرسم». این انفعال، بار عذابوجدان شدیدی را به او تحمیل میکند.
فروید در تبیین شخصیت داستایوفسکی، اعتقاد دارد که عقدۀ ادیپ در نگرش او دربارۀ دولت و اعتقاد به خدا نقش اساسی دارد. به باور او، داستایوفسکی سلطۀ سزار یا به تعبیر فروید «پدر کوچک» را میپذیرد و تن به حکم اعدام میدهد چرا که این حکم بازنماییکننده میل او به توبه و تسکینبخش احساس گناهکاری اوست. (فروید & پاینده, 1373). نقش پدر در طی فرآیند انتقال اینبار به پدر کوچک یا سزار منتقل شده و داستایوفسکی رابطه خود و پدر را بار دیگر در موقعیتی بسیار نامشابه بازتعریف میکند، عقده ادیپ بار دیگر فعال میشود و حالت روانی او را متاثر میکند.
در این داستان، یکی از مهمترین اتفاقاتی که زندگی حسام را تحت تاثیر قرار میدهد حادثۀ اعتراضات دانشجویی (سال 78) است. حسام به خاطر میآورد که دوست صمیمیاش به دست نیروهای نظامی مجروح و به زمین افتاده است. حسام شاهد ماجرا است. اما نمیتواند کاری برای دوستش انجام دهد. این سوی خیابان میایستد و نگاه میکند. آدمهای غریبه به دوستش کمک میکنند و او فقط نگاه میکند. «راهم را کج کردم. بالاسر دوستم هم نرفتم. رفتم قاطی شلوغیِ آدمهای ایستاده توی پیادهرو. یک نفر دیگر رفت دوستم را بلند کرد. دولا شده بود، تا کمر، و خون از دماغش شره میکرد. بردش تا جلوتر و سوار ماشینش کرد. آنها هم نمیدانم چه شدند. باید به درسا بگویم که آدمها اینجوریاند.که من ایستادم. ماندم همانجا. یک چیزی توم ایستاده بود. بعد از آن هم تکان نخورد. (سناپور, 1393, ص. 70)» حسام فرار میکند و در جریان آن روز این اتفاق چندین بار تکرار میشود: «میگویم لگدش کردیم. دیدیم یکی زیرپامان است و رد شدیم. با فشار دست پشتیها، یا ترس، رد شدیم. و او هنوز زیر پای من است (سناپور, 1393, ص. 70)». تکانههای این اتفاق در زندگی حسام به قدری شدید است که او که دانشجویی ممتاز است، درس و دانشگاه را به یکباره رها میکند و زندگیاش مسیری دیگر به خود میگیرد: «همۀ درسها و کتابها و بورس و بقیه پوچ شد. هیچ شد. نتوانستم دیگر. درست نتوانستم، نمیتوانم راه بروم دیگر. باید نگاه کنم کسی زیر پام نباشد. بعد جا خالی دادم. جلو هر مشت بسته یا باز. راهم را کج کردم. هر جا جنگ و دعوا بود. کج کردم و نرفته چرخیدم. چرخیدم و برگشتم سرجام (سناپور, 1393, ص. 70)» این میشود که دیگر هیچکار دیگری نمیتواند شروع کند و شغل ثابتی ندارد. زندگی مشترکش با مهتاب به مشکل میخورد و حسام دیگر نمیتواند خودش را بازیابی کند. این اتفاق چنان عرصۀ زندگی را برای حسام تنگ میکند که حتی یک بار تصمیم به خودکشی میگیرد.
تحلیل شخصیت حسام در آن اتفاق با تکیه بر فرضیۀ عقدۀ ادیپ ما را قادر میسازد به این دوره از زندگی شخصیت اصلی داستان نگاهی دقیقتر داشته باشیم. عقدۀ ادیپ که در اوج دوران بلوغ برای بار اول فعال شده بود این بار، بار دیگر بازمیگردد. همانگونه که فروید در مشاهداتش از مراجعینش بارها و بارها ملاحظه کرده بود، بازگشت امر سرکوب شده میتواند تاثیری بسیار شدیدتر از ضربۀ اولیه داشته باشد. در این داستان هم رابطه پسر / پدری بار دیگر در رابطه فرد / دولت بازنمایی میشود. دولت و نیروی نظامی حاضر در آن ماجرا بازنماییکنندۀ نیروی پدر است. حسام مجددا در برابر این نیروی مسلط، سلطهپذیر است و نقشی منفعلانه دارد. میل به از میان برداشتن پدر بار دیگر خود را بازتعریف میکند و از سوی دیگر هراس از اختگی با شدت و حدت هر چه تمامتر بروز مییابد. و نتیجه این فرآیند غالبشدن ترس و فرارکردن از صحنه ماجراست. بعد از آن اتفاق حسام همیشه خود را لایق تنبیه دانسته و احساس گناه هیچوقت او را رها نمیکند. این حس در جایجای داستان بازنمایی میشود اما شاید این جمله به خوبی نشانگر آن باشد: «مثل همیشه، که کاری را که خیلی دلم بخواهد نمیتوانم بکنم (سناپور, 1393, ص. 8)» تاکیدش به «مثل همیشه» نشان از تکرار آن در موقعیتهای مختلف زندگیاش دارد که همیشه کار دلخواهش را نمیتواند انجام دهد. چرا که خود را مستحق چنین پاداشی نمیداند.
اتفاق بعدی که بار دیگر فرآیند پسروندۀ عقده ادیپ را در زندگی حسام آغاز میکند، خودکشی لادن است. حسام بعد از جداشدن از مهتاب، با لادن آشنا میشود، لادن زنی است سرزنده و شاداب، همان چیزی که حسام به شدت فقدانش را در خود احساس میکند. لادن را ولی از دست میدهد، قبلا با هم در دفتر مجله کار میکردند خیلی سنگین و سخت. لادن به دم و دستگاه فردی به نام مظفر آشنا میشود، آشنایی که زمینهسازیاش را اتفاقا حسام انجام داده است. لادن به مظفر نزدیک میشود، در آن سیستم رشد میکند. وارد تعاملات آنها میشود. سفرهای خارج، مهمانیهای آنچنانی، رابطههای سودجویانه. از حسام فاصله میگیرد. حسام در این فاصله با زنی دیگر آشنا میشود به نام زهره، زهره نقطه مقابل لادن است: «لاغر و بلند، بر عکس لادن. حرصی و خودخواه، برعکس لادن (سناپور, 1393, ص. 49)» رابطهای که به نظر خیلی صمیمی و پرشور نیست. حضور زهره فقط در واکنش به فقدان ابژهای است که لادن نمایندۀ بیرونی آن است. حسام میلی ناخودآگاه به این دارد که مصداق میل پدر باشد. همانطور که فروید در مفهوم «ادیپ منفی یا معکوس» به آن اشاره میکند، میل جنسی کودک از مادر منحرف میشود و به پدر برمیگردد و این گونه است که مادر در جایگاه رقیب قرار میگیرد. در دو صحنه از داستان تعامل حسام و پدر و مادرش را میبینیم، اولین مورد زمانی است که پدر به خاطر حرفهای حسام عصبانی است و حسام و مادر هر دو سعی در آرامکردن او را دارند و دیگری زمانی است که از مطب مظفر بیرون آمدهاند. و بار دیگر پدر از دست حسام و معرفی مظفر به عنوان جراح، خشمگین است و همچنان هر دوی حسام و مادرش در یک سوی این تعامل به دنبال آرام کردن او هستند.
رابطه با لادن برای حسام جایگاه ویژهای دارد این از همان اولین صحنه حضور لادن در روایت مشخص است: «چرا باز هم شنیدن صداش از جا بلندم میکند. اذیتم میکند؟ پام میخورد به میز. میخورد به کتابهای زیر میز. چیزهای دوربر سرِ جاشان نیستند. میچرخند. مینشینم. فقط صدای نفسکشیدن (سناپور, 1393, ص. 9).» از این رو میتوان گفت که در یک فرآیند جابهجایی ناخودآگاه، نقش مادر به لادن منتقل شده است. نشانۀ دیگر این جابهجایی را میتوان در صحنۀ ورود حسام به خانه لادن و اطاق خوابش و یادآوری خاطرهای از لادن، دید: «جای آن تخت یکنفره و کتابخانۀ فلزی کوتاه و میز عسلی روش پریده، با آن پتوی پلنگی یادگار مادرم... (سناپور, 1393, ص. 30)». تداعی شیء متعلق به مادرش هنگام به خاطر آوردن لادن نشانۀ دیگری است بر این جابهجایی. با قبول این فرضیه میتوان به نقش مظفر و بازنمایی نقش پدر در او اشاره کرد. اگر رشتۀ تداعیهای ذهنی حسام را هنگامی که در خانۀ زهره است دنبال کنیم، شاهدی بر این جابهجایی نقشها خواهیم یافت. حسام به مظفر فکر میکند و اینکه از لادن شنیده است که «سیاسی بوده! پنج سال زندان بوده! حکم اعدام گرفته بوده. میقهمی؟ اعدام! بعد شده ابد. شانس آورده عفو گرفته (سناپور, 1393, ص. 60)» سپس میخوانیم: «به فنجان نگاه میکنم و یاد لادن میافتم. یاد مهتاب و درسا میافتم. و یاد پدرم. میگفت حواست را جمع کن، جمع، و کارت را تمام کن. باید بروم سراغ مظفر. مظفر یا لادن؟ میروم تخت را هم مرتب میکنم. حالا همهچیز سر جای اولش است (سناپور, 1393, ص. 60)» تداعیهای ذهنیاش از مظفر شروع میشود بعد به لادن، مهتاب و درسا میرسد و بعد یاد پدرش میافتد و یاد حرفهای سرزنشآمیز او، و بعد دوباره یاد مظفر میافتد. این دور با این جمله کامل میشود: «حالا همه چیز سر جای اولش است». معنای ظاهری این جمله است که میز صبحانهای را که زهره برایش چیده بود را مرتب کرده و همه چیز را به جای اولش برگردانده ولی معنای ضمنی آن این است که مظفر در یک فرآیند انتقال جای پدرش را گرفته است و انگار به جای پدرش نشسته است.
فروید در عقدۀ ادیپ میل کودک را به از بینبردن پدر آشکار میکند، با قبول این که حسام شخصیت اصلی داستان دود درگیر عقدۀ ادیپ است که در موقعیتهای مختلف زندگی، طی فرآیندی پسرونده، هر بار با شدت بیشتری این عقده بازتعریف میشود، میتوان انتهای داستان و مرگ مظفر به دست حسام را نتیجهای قابل انتظار دانست. حسام، مظفر را در انتهای میهمانی با چاقویی که در جیب دارد میکشد. و با این کار میلی کهنه به از بین بردن پدر را تحقق میبخشد. چاقو نمادی است بر قدرت جنسی، و نشانهای است بر حضور پر قدرت میل جنسی ادیپی در حسام که در تمام طول داستان حضوری بسیار پررنگ دارد و بسیاری از زنجیرۀ علت و معلولی روایت را در سطح ناپیدای داستان نمایندگی میکند.
کلام آخر:
استفاده از مفاهیم مطرح در نظریۀ روانکاوی و در مرکز آن، عقدۀ ادیپ، خوانندۀ نکتهسنج را به فهم عمیقتر داستان راهنمون میسازد. نظریۀ روانکاوی خواننده را قادر میسازد با استناد به تداعیهای شخصیت اصلی، خاطرات دوران کودکی، بلوغ و بزرگسالی، رابطه شخصیت با والدین و افراد دیگر خانواده و فرآیندهای دفاعی مانند سرکوب و مقاومت، راهی به لایههای روانی شخصیتهای داستان یافته و با درک واکنشهای روانی و رفتار شخصیتها، به شناخت بهتری از خود و دیگران برسد. اگر رسالت هنر را ساختن جامعهای انسانیتر بدانیم، ادبیات، از جمله رمان و فهمِ هر چه عمیقتر از آن، بیشک نقش بیبدیلی در درکِ موقعیتهای انسانی خواهد داشت. رمانِ دود نوشتۀ حسین سناپور، به عنوانِ نمونهای از ادبیات معاصر، به خوبی توانستهاست شخصیتی پر تکرار در جامعه را با تمام کشمکشهای درونیاش بازنمایی کند و تاثیر شرایط اجتماعی و خانوادگی را در سرانجامِ تلخ این شخصیت بازنمایی کند.
امید که خوانندۀ نکتهسنج ادبیات با تکیه بر فهم جهانهای داستانی و آشنایی با شخصیتهای آن، در روابط انسانی خود، همدلانهتر، عاطفیتر، اخلاقیتر و خردمندانهتر رفتار کرده و ادبیات دریچهای باشد برایش رو به سوی دنیایی بهتر. خواندن عمیق روایتها، توقفکردن بر رنجها، شادیها، اضطرابها، ترسها، نگرانیهای شخصیتهای داستان و حالات روانی آنها را از خود کردن، با آنها رنجکشیدن، شاد شدن، ترسیدن، مظطربشدن، عشق ورزیدن و غم فراق را تجربه کردن، از ما انسانهایی میسازد بالغتر، باتجربهتر، خرمندتر و در یک کلام انسانتر.
منابع:
پاینده, ح. (1397). نظریه و نقد ادبی، درسنامه ای میان رشته ای، جلد اول. تهران: سمت.
پرون, ر., & پرون-بورلی, م. (1397). عقدۀ ادیپ. (م. خاقانی, مترجم) تهران: ثالث.
سناپور, ح. (1393). دود. تهران: چشمه.
فروید, ز., & پاینده, ح. (1373). داستايوسكي و پدركشي. ارغنون.
کوهن, ج. (1398). چگونه فروید بخوانیم. (ص. نجفی, مترجم) تهران: نی.